چشم های میشی تو
مادری منتظر است
پدری چشم براه
بچه ها زنگ آخر خورده ست
سوی خانه بدویم
از سر جو بپریم
با صدای خنده
سوی مادر بدویم
خسته شد چشمانم
بس که خواند و بنوشت
حاصلِ ضربِ و زبان
دختری گفت که داشت
درس فارسی امروز
شعر میخواند و به راه ،
بازی بازی می رفت
ناگهان بانگ مهیبی آمد
در میانِ خون و خاک
دختری رویِ زمین
با کتابی در دست
درس دینی به زبان فارسی
با نگاهی به خدا
بُرد شکایت ز بشر
زین همه بی رحمی
وین همه سنگدلی
شخصی از دور شَنید
که در آنجا چه گذشت
گفت با خود به شَهید:
اَر دو چشمانِ تَرَت آبی بود
غمِ سُرخ تو جهانی می بود
چشم های میشی تو ای شهید
پرتو راه من است
رو به سوی آسمان
شعله شام من است
رضا بختیاری کیان
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
تقدیم به دختران شهید مدرسه سیدالشهدا(ع) افغانستان